چند روزی است حال دلم خوب نیست،
نه از رنگ و جنس خوب نبودنهای گذشته
بلکه از جنسی کاملا متفاوت و یگانه.
دلم، عقلم، زبانم، حواسم و همه چیزم در کنار عزیزی است که چند روزی است به رسم نامروتی این دنیای پست، روزگارش را نه در کنار فرزندش که در بیمارستان سپری میکند.
نمیدانم با تقدیر چه کنم
نمیدانم چگونه بر سرش فریاد بزنم
نمیدانم نمیدانم نمیدانم .
پشت لپ تاپ نشسته و مشغول انجام کارهایم بودند که ناگهان صدای گوشی موبایل که در گوشه دیگر اتاق افتاده بود مرا متعجب ساخت. به ندرت اتفاق میفتاد که گوشی من روی سایلنت نباشه و این بار ظاهرا جزء همان معدود موارد بود. به سمت گوشی رفتم به شماره روی نمایشگر خیره شدم، فرد آشنایی نبود چراکه به جای اسم، شماره روی گوشی بود اما انگار شماره را قبلا دیده بودم و اعداد آن برایم آشنا بود. در همین حال و هوای حدس و گمان، دکمه سبزرنگ روی گوشی را به سمت راست کشیدم و با صدایی آرام گفتم بفرمایید
درباره این سایت